شب برفی
راوی مردی است که به مهمانی دوست شاعر خود می رود. در خانه ی دوست شاعر به زندگی فقیرانه ی او پی می برد. میزبان (شاعر) برای مهمان (راوی) از اشعار تازه سروده خود می خواند آن ها با هم به یاد گذشته و خاطرات مشترکشان می افتند. هم زمان در بیرون خانه برف می بارد. راوی در این بین در خانه ی شاعر خرگوش سفید کوچکی می بیند که به این سو و آن سو جست و خیز می کند و همواره در خانه و حیاط به دنبال شاعر در حرکت است. زیبایی خرگوش توجّه راوی را به خود جلب می کند. صدای زنگ در می آید و مهمان ناخوانده ای وارد می شود. شاعر او را نیز برای شام نگه می دارد و از اتاق بیرون می رود و خرگوش به دنبال او از اتاق خارج می شود. بعد از مدّتی بوی کباب در فضای خانه می پیچد. راوی کنار سفره می نشیند و در بین خوردن غذا از میزبان سراغ خرگوش سفید و کوچک را می گیرد. جواب شاعر که باعث می شود راوی شوکه شود این است که او آن خرگوش را کشته و با آن کباب درست کرده است.
بعد از فهمیدن ماجرا راوی از اتاق بیرون می آید و از حیاط خارج شده وارد کوچه می شود و هر چه خورده بود کنار دیوار بالا می آورد و حتی او از اینکه کتاب شعری که دوستش به او هدیه داده بود به طور اتّفاقی درون جوی آب افتاد احساس سبکی و رضایت می کند.
مسائل ن¨ مسائل عاطفیx
مسائل اجتماعی و فرهنگی¨ مسائل ی¨
از جنس بلور
راوی این داستان که تا حدودی نمادین است پسر جوانی است که تعریف می کند روزی او و دوستش در یک ایستگاه به دختری بر می خورند که بسیار زیباست و نیم رخش منحنی زیبایی از پیشانی، بینی و دهان بود. گویی پیکر تراش ماهری در نهایت ظرافت آن را تراشیده است.» آن ها محو زیبایی آن دختر می شوند و او را تعقیب می کنند. هر دو آن دختر را از جنس بلور می دانند. دختر وارد منزلش می شود. آن دو چشم از او بر نمی دارند و بیرون خانه ساعت ها منتظر می مانند تا این که در قاب پنجره او را می بینند. امّا دخترک چیزی نیست به جز صورتکی با اجزای مصنوعی که پس از رسیدن به خانه آنها را بر می دارد و قاب پنجره در ظلمت و تاریکی فرو می رود.
مسائل ن¨ مسائل عاطفی¨
مسائل اجتماعی و فرهنگیx مسائل ی¨
گل خشک
راوی داستان دانای کل است که به روایت زندگی آقای استاد» می پردازد. آقای استاد مردی تنها و پریشان است که سی و یک سال از زندگی مشترکش می گذرد. همسر او زنی عصبی و حسود است که اجازه ی هیچ کاری را به آقای استاد نمی دهد و مدام او را بازجویی می کند. آقای استاد به خاطر افکار پریشان شب ها نمی تواند بخوابد بنابراین همیشه یک لیوان شیرقهوه درست می کند و پشت میز کارش می نشیند. گل خشکی که زیر میز افتاده نظرش را جلب می کند. یکی از دانشجوهایش جعبه ای پر از گل های خشک به او هدیه داده بود و او آنها را در درون گلدانی روی میزش گذاشت ولی وقتی همسرش فهمید که آن گل ها را یکی از دانشجوهایش به او داده عصبانی شد و گل ها را دور ریخت. آقای استاد با دیدن گل خشک کوچک یاد آن دانشجویش افتاد که در یک روز برفی جلویش را گرفت و به او گفت که مرجان نیز به داش آکل علاقه داشته و او نیز مانند داش آکل رنج عشق را چشیده است.
آقای استاد در این افکار بود که ناگهان همسرش در را باز می کند. او خیلی سریع گل خشک را در کشوی میزش پنهان می کند. همسرش به او می گوید که خواب بدی دیده او خواب دیده بود که در بیابانی که پر از گل های خشک است زندانی شده است و راه فراری ندارد. آقای استاد چیزی نمی گوید ولی بعد از این که همسرش می رود گل خشک را از کشوی میزش در می آورد و سیر تماشایش می کند.»
مسائل ن¨ مسائل عاطفیx
مسائل اجتماعی و فرهنگی¨ مسائل ی¨
راز
راوی داستان دانای کل است و روایت زنی است که از پسرش، امید»، می خواهد رازی را برای او نگه دارد و به پدرش نگوید. قصّه این است که مردی در خانه ی روبرویی آن ها زندگی می کند که امید در ارتباط است. او نقّاش است و مادر امید را به نمایشگاه نقّاشی اش دعوت کرده. زن و همسرش با هم به نمایشگاه نقّاشی آن مرد می روند و همسرش با دیدن تابلوها به او می گوید رازی در درون تابلوها وجود دارد، ولی نمی گوید چه رازی. آن مرد معمولاً وقتی پدر امید خانه نیست به او زنگ می زند و مدّت ها با هم صحبت می کنند. زن هم به او علاقه مند شده است. آن مرد در حین تلفن با زن پرده ی اتاقش را کنار می زند و امید از حرکت پرده می فهمد که اوست که ش در حال گفتگوست. او با انگشت آن مرد را به مادرش نشان می دهد.
مادر که فهمیده است امید به رازش پی برده از او می خواهد قول بدهد این راز را پیش خودش نگه دارد.
مسائل نx مسائل عاطفی¨
مسائل اجتماعی و فرهنگی¨ مسائل ی¨
غذا
داستان از منظر دانای کل روایت می شود. پریسا و پریا وقتی در حال دوچرخه سواری در کوچه ها بودند پیاده رویی را کشف می کنند که جای خنک و ساکتی بود و اسمش را می گذارند جا خنکی و هر روز قبل از ظهر برای بازی به آنجا می روند. پیاده رو باریک بود و آب با صدای ملایم از جوی رد می شد. پریسا از درخت چنار چند برگ می چیند و با خزه های نرم و ج جوی مخلوط می کند و مشغول غذا درست کردن می شود. پریا هم مشغول ساکت کردن عروسک است. ناگهان کلاغی با قارقار بلند و کشیده روی درخت چنار می نشیند و آن دو، دو کارگر ساختمانی را می بینند که یکی از آنها چیز سیاهی که تکان می خو

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.

رد را دستش گرفته است. یکی از آن ها سنگی برمی دارد و به سمت درخت چنار می زند و سریع از درخت بالا می رود و آن کلاغی که خیلی سروصدا راه انداخته بود را می گیرد و می کشد. آن دو کلاغ تقریباً هم اندازه هستند. سپس آن دو کارگر ساختمانی در حالی که می خندند از کوچه خارج می شوند. پریا و پریسا با دیدن آن منظره شانه هایشان را بالا می اندازند و مشغول چیدن سفره و پختن غذا می شوند.
مسائل ن¨ مسائل عاطفیx
مسائل اجتماعی و فرهنگی¨ مسائل ی¨
کارا
کارا نام بچه میمونی است که سیّد، صاحب قهوه خانه در شبی برفی آن را پیدا کرده است. سیّد آن را به قهوه خانه اش می برد. کارا همه را سرگرم می کند. او با پسر هفت ساله سیّد، اسماعیل که پسری کر و لال است دوست می شود. اسماعیل بچه میمون را دوست دارد و خوراکی هایش را با او تقسیم می کرد. ولی شاگرد قهو ه خانه که آقا نظر نام داشت از همان ابتدا دل خوشی از کارا ندارد و دور از چشم سیّد و اسماعیل حیوان زبان بسته» را اذیّت می کند. روزی که سیّد در قهوه خانه نبود و میمون هم زیر یکی از تخت های قهوه خانه خوابیده بود، آقا نظر تصمیم می گیرد میمون را به زور بکشد تا بیرون بیاید ومردم را سرگرم کند ولی میمون پایه تخت را گرفته بود و مقاومت می کرد. عاقبت کارا دست نظر را گاز می گیرد. وقتی شب می شود نظر میمون را به کنار رودخانه برده و با سنگ او را می کشد. وقتی به قهوه خانه برمی گردد و می خواهد بخاری را روشن کند، حیوان پشمالویی گردن نظر را گرفته او را می کشد. هوا که روشن می شود همه قهوه خانه کارا را در آتش می بینند.
مسائل ن¨ مسائل عاطفیx
مسائل اجتماعی و فرهنگی¨ مسائل ی¨
گورکن
راوی جنازه ای است که جزئیّات دفن شدنش را روایت می کند. شش نفر تابوت او را از زمین بر می دارند و به سوی گور حفر شده می برند. وقتی به کنار گور می رسند کار گورکن هنوز تمام نشده بود. راوی در بین هیاهوی بیرون که بی دلیل اوج می گرفت و فرود می آمد» صدای نفس نفس زدن های گورکن را می شنود و فقط به او فکر می کند. از نظر او گورکن ضربه ها را از روی خشم و حسد و از سر بغض و انتقام بر خاک نمی زند بلکه او فقط به اندازه ی مطلوب برای تابوت می اندیشد. راوی گورکن را دوست دارد و می داند که او چه رنجی از تحمّل بوی جسدش می کشد. بعد از چهل ضربه گور حاضر می شود. آن ها تابوت را به قعر گور می فرستند و راوی فکر می کند پس از رفتن همه، دیگر صدایی نخواهد شنید و در سکوت و تاریکی فرو می رود. اما وقتی مراسم پایان یافت صداهایی از بیرون شنید. اشتباهی رخ داده بود. گور راوی فقط چند قدم آن طرف تر بود. در واقع همگی کمی شتاب کرده بودند.
مسائل ن¨ مسائل عاطفیx
مسائل اجتماعی و فرهنگی¨ مسائل ی¨
تنهایی
داستان در مورد زنی تنها به نام ناهید است. او چهل و پنج سال دارد و شاعر است و تا به حال دو مجموعه شعر چاپ کرده. اکنون او سرشار از احساس پیری و تنهایی است. از وقتی که نوجوان بوده شعر می گفته و کتاب می خوانده و همین دلبستگی ها او را از بقیّه ی اعضای خانواده اش جدا کرده است. او بیست و هفت سال پیش به تنهایی از شهرستان به تهران آمده بود. ناهید امروز قرار است به دفتر ناشرش برود. او پوشه ی آبی رنگی به دست دارد که طرح جلد کتاب جدیدش در آن است. به دفتر ناشر می رسد و به منشی می گوید که با آقای مدیرکار دارد. وقتی منشی به اتاق آقای مدیر می رود تابلوهای تازه نقّاشی شده ی گوشه ی اتاق نظرش را جلب می کند. آن تابلوها پر است از اشکال نامنظّم و خطوط رنگی درهم و بر هم. او هر چه تلاش می کند نمی تواند مفهومی در آن بیابد. عینکش را به چشم می گذارد تا اسم این هنرمند را پیدا کند ولی موفّق نمی شود. آقای مدیر می آید و به او می گوید که طرح روی جلد باید همان تابلوی گوشه اتاق باشد و آن تابلوی مدرن است و اسم ندارد. ناهید از لا به لای پوشه ی آبی رنگ کارت پستالی را در می آورد و به ناشر می گوید او این نقّاشی را پسندیده و اسم آن نقّاشی هم تنهایی است. ناشر با شنیدن این سخنان از کوره در می رود و با صدای بلند به ناهید می گوید هیچ ناشری در این دوره و زمانه حاضر نمی شود کتاب شعر چاپ کند. ناهید پوشه ی آبی را برمی دارد و از در خارج می شود و در زیر باران در حالی که به نقطه ای نامعلوم خیره شده است قدم می زند و سیگار می کشد.
مسائل ن¨ مسائل عاطفی¨
مسائل اجتماعی و فرهنگیx مسائل ی¨
مورچه ها
این داستان در مورد آقای (ب) است که تاجر معروفی است و همیشه در سفر. او اکنون برای بستن قرارداد جدیدش در هتل پنج ستاره ای در شهرستان اقامت دارد. از ویژگی های او این است که از مورچه ها نفرت دارد و هر جا مورچه ای ببیند حتماً آن را له می کند. البتّه در داستان گفته نشده که ریشه ی این دشمنی به چه زمانی بر می گردد. او سه سال پیش پس از ترک سیگار پیاده روی را شروع کرده و هر روز صبح به پیاده روی می رود. آن روز ساعت هفت و بیست دقیقه از هتل خارج شد و در پارک نزدیک هتل در حال قدم زدن بود که دختری هفت ساله را با پیراهن آبی در حال تاب بازی در محوّطه ی مخصوص بازی بچه ها می بیند. ناگهان پروانه ی سفیدی از جلوی چشمانش رد می شود. آقای (ب) از پروانه ها نیز متنفّر است. از نظر او پروانه ها مزاحم هستند. پروانه روی گلی می نشیند و آن دختر تلو تلو خوران و با احتیاط به سوی آن می رود. او گاهی به چپ و گا
هی به راست متمایل می شود. حرکاتش شبیه رقص است. آقای (ب) از روی احساسات زودگذر انسانی اش درباره ی پدر و مادر دخترک قضاوت می کند و فکر می کند پدر و مادر او انسان هایی بی فکر هستند که آن دختر علیل و بیمار را تنها در پارک رها کرده اند. امّا آقای (ب) کم کم متوجّه ذرّات پراکنده ی نوری می شود که آرام آرام دور دختر جمع می شوند. دو پروانه آرام آرام روی شانه های دخترک می نشینند و تبدیل به دو بال زیبا می شوند و دختر را از زمین بلند می کنند. او از کنار آقای (ب) می گذرد و آقای (ب) به جای پای دختر خیره می شود و صف بلندی از مورچه ها را می بیند.
مسائل ن¨ مسائل عاطفیx
مسائل اجتماعی و فرهنگی¨ مسائل ی¨
خوشبختی
راوی داستان دختر بچه ای است که از داخل اتاقش صدای دعوای پدر و مادرش را می شنود و با زبان کودکانه ماجرا را روایت می کند. پدر و مادر کودک او را برای خوابیدن به اتاقش می فرستند و فکر می کنند او خوابیده ولی او تمام سخنان آن ها را می شنود. مادرش با صدای بلند می گوید که از زندگی اش راضی نیست و نمی داند چرا هنوز با پدرش زندگی می کند و دیگر حاضر نیست بقیّه ی عمرش را در آن خانه هدر بدهد. او می گفت که هرگز بچه نمی خواسته و تقصیر پدر دختر است که حالا او بچه دارد. پدر در مقابل این سخنان فقط سکوت می کند. در واقع علّت عصبانیّت مادر این بود که یکی از مردان فامیل به خاطر بچه دار نشدن همسرش دوباره ازدواج کرده بود و با افتخار همسر دومش را به همه معرّفی می کرد. این حرکت او باعث عصبانیّت شدید مادر شده بود. مادرش معتقد بود اگر آدم بفهمد که تو چه دنیای گندی زندگی می کند» هرگز فکر و ذکرش به وجود آوردن بچه نمی شود. در تمام طول دعوا مادر می گفت که خوشبخت نیست و از این که بچه دارد پشیمان است و جوانی اش را باخته او می گفت هنوز هم دیگر نشده و می خواهد برای همیشه برود. ولی پدر قبول نمی کرد و معتقد بود دخترش به هر دوی آن ها احتیاج دارد.
دختر که تمام حرف های آن ها را شنیده است عروسکش گلرخ» را بغل می کند و به او می گوید آیا تو خوشبختی؟ دختر گلرخ را نوازش می کند زیرا گلرخ ترسیده بود و گریه می کرد. در واقع خود دختر از سخنان مادر ترسیده بود و اشک می ریخت.
مسائل ن¨ مسائل عاطفیx
مسائل اجتماعی و فرهنگی¨ مسائل ی¨
خانه
شیوه ی روایتی این داستان بیش تر شبیه گزارش یک واقعه است. خانم خرّمی، پیرزن هفتاد ساله ای است که پنج سال پیش همسرش را از دست داده. همسرش آدم عصبی و تند مزاجی بود و در طول پنجاه سال زندگی مشترک، روز به روز عصبی تر شد و آن ها اغلب سر موضوعات پیش پا افتاده ساعت ها با هم جر و بحث می کردند.
پس از مرگ او تازه خانم خرّمی به تنهایی اش پی برد و همیشه با افسوس به گذشته ها فکر می کرد. او اکنون در آستانه ی فروش خانه ی قدیمی خود است که دختر و پسرش آن را فروخته اند. او در هنگام بستن اثاث خانه ، خاطرات و گذشته های خود را از خانه ی قدیمی خود به یاد می آورد و در کنار او خدمتکار خانه- خاتون جان- نیز در یادآوری خاطرات گذشته او را یاری می کند. وقتی همه ی اثاث ها بسته بندی می شود، باربرها با احتیاط آن ها را به درون خاور منتقل می کنند. خانم خرّمی خاتون جان را می فرستد تا به گربه ی کوچکش غذا دهد ولی هر چه می گردد او را نمی یابد. دختر و پسر خانم خرّمی برای بردن او به خانه ی جدیدش می آیند. ولی او هنوز به فکر گربه است. از نظر او گربه نیز فهمیده که او قصد رفتن از آن خانه را دارد و زودتر از او آن جا را ترک نموده است.
مسائل ن¨ مسائل عاطفیx
مسائل اجتماعی و فرهنگی¨ مسائل ی¨
نفس آخر
راوی در حالی که پشت پرده پنهان شده در مورد مردی که دچار بیماری سختی شده و سال ها است که در بستر است و حالش رو به وخامت می رود حرف می زند. مغز آن مرد تقریباً از کار افتاده است و این که چطور توانسته در عالم بی هوشی و اغما با چشم های بسته حرکت کند باعث تعجّب همه شده است. دو نفر پرستار و پزشک در اتاق تاریک و بد بوی او در حال معاینه اش هستند. راوی پشت پرده ی اتاق پنهان شده و مدام سرک می کشد. امیدی به بهبود این جسد نیمه زنده نیست و سال هاست که به نظر می رسد او نفس آخر را می کشد ولی ناگهان نشانه های خفیف حیات در او پیدا می شود. در واقع او سال هاست که بین سلامت و تباهی مانده. پس از تاریک شدن هوا آن دو مرد که مشغول معاینه بودند در حالی که وحشت زده شده اند به دنبال کلید چراغ کورمال کورمال همه جا را می گردند ولی آن را پیدا نمی کنند.
مسائل ن¨ مسائل عاطفیx
مسائل اجتماعی و فرهنگی¨ مسائل ی¨
زندگی

عکس مرتبط با سیگار

دانلود مقاله ها و پایان نامه ها در مورد استرس

دانلود مقاله ها و پایان نامه ها با موضوع اعسار

بررسی محتوای موضوعی داستان‌های کوتاه زنان ایرانی دهه‌ی هفتاد- قسمت ۲۲

مسائل ,کند ,ها ,ی ,خانه ,آقای ,می کند ,می شود ,است که ,را می ,اجتماعی و ,مسائل ن¨ مسائل ,مسائل عاطفیxمسائل اجتماعی ,ن¨ مسائل عاطفیxمسائل ,مسائل عاطفی¨مسائل اجتماعی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود برای شما مهاجرت به کشور های جهان فردانیوز بلاگی برای سن فایل فرهنگ وتربیت !!!طـنــــــز یـمـــــــــــات گنجینهٔ فایل موزیک و میگنا 1digimaster آگاهی بخش